خاطره زایمان من و بهترین لحظه زندگیم
فرشته کوچولوی من بالاخره اومدی تو بغلم ، زمینی شدنت مبارک باشه گل پسرم خاطره زایمانم رو تو ادامه مطلب گذاشتم. روز هشتم آذر یک روز قبل از زایمان: اصلا استرس نداشتم ، برعکس خیلی هم احساس خوبی داشتم ، واقعا خوشحال بودم هر دقیقه که میگذشت میگفتم آخ جون داره نزدیک میشه لحظه دیدن پسرم ، ساعت چهار عصر بود که رفتم آرایشگاه ، وقتی داشتم از خونه میومدم بیرون یه لحظه احساس کردم آخرین باری هست که تنها میام از خونه بیرون ، ناخداگاه بغض گلوم رو گرفت نتونستم خودم رو کنترل کنم ، خداروشکر فاصله کوچه تا رسیدن به خیابون کسی جلوم سبز نشد منم حسابی گریه کردم و خداروشکر کردم از اینکه دارم مادر میشم. زمانی هم که رسیدم خونه وقتی خواستم در حیاط ...
نویسنده :
mommy
9:02